دنیای ما

ای انسان! تو سازنده ی تاریخ،آینده،قیامت، بهشت و جهنم هستی.

دنیای ما

ای انسان! تو سازنده ی تاریخ،آینده،قیامت، بهشت و جهنم هستی.

دنیای ما

بسمه تعالی
می خواهیم با هم رشد کنیم. بیایید به هم کمک کنیم بهتر شویم و تابعیت بیشتری از عقل و عشق داشته باشیم تا هوس هایمان.

دیدگاه و نظراتتان را در میان بگذارید.

لطفا به سایر وبلاگ هایمان سر بزنید:
- دنیای ما (http://donyayema.blog.ir)
- برای زندگی ( http://donyayema2.blog.ir )
- علم و اندیشه (http://donyayema3.blog.ir )
- در خدمت انسان (http://mehre8.blog.ir )





آخرین نظرات

۹ مطلب با موضوع «اخلاق اسلامی :: رفتار با نسل جوان» ثبت شده است




با «س» صحبت کردم که آقای «أ» گزینه ی مناسبی برای تصدی مسئولیت مجموعه هست. شاید یک روز هم نگذشته بود که «ص» زنگ زد که «آقای لطفی من نمی تونم کار کنم». انگار پتک سنگینی بود که به سرم زدند. رفتم دیدمش. کلی آسمان ریسمان بافت؛ درس، علاقه و... . برای هر کدام دلیل آوردم. گفتم «س» هم بهتر است با او صحبت کند. رفتم که راحت باشند. بعدا «س» گفت:«مهدی از خیر پسره بگذر. این به خاطر مدرکش توی طرح عمار شرکت کرده بود و به خاطر رودربایستی با تو تا حالا همراهی می کرده». خب، تمام شده بود. با خودم فکر کردم مگر تا حالا چه کاری کرده بود؟ بعد طرح عمار تا این زمان، تقریبا از نظر کاری، کانون نیمه تعطیل بود.  بازم خوب شد زود گفت. آدم کوته فکری بود. به خاطر یک طرح 4 واحدی خودش رو بدهکار بیت المال کرد و چیزخاصی یاد نگرفت. خدا همه ی ما را هدایت کند.

 

دود سیگار هوا را پر کرده بود. پنجره ها را باز می کردند، سرد می شد، وقتی هم می بستند، دود اذیت می کرد. دخترها و پسرها دور میزهای گرد  کنار هم نشسته بودند و مشروب می خوردند؛ آمده بودند برای مناظره. وقت مغرب بود. سید که آمد گفت : اول باید نمازم را بخوانم.حصیرش را انداخت و الله اکبر گفت. بعد بحث شروع شد. سوال ها زیاد بود. بعضی هاش فقط برای مسخره بازی بود یک نفر بلند شد و همین جور مسلسل وار سئوال می کرد، اصلا دنبال جواب نبود سوالاتش هم که ته کشید، گذاشت رفت. یکی دیگه بلند شد و گفت : شنیده ام توی بهشت جوی عسل هست. تکلیف من که عسل دوست ندارم چیه؟ سید خندید و گفت: اول باید ببینم شما رو تو بهشت راه میدن یا نه؟! بعد هم منظم و مرتب جوابش رو داد.

جلسه  که تمام شد، آمدند پائین سوار ماشین شوند، هنوز دورش را گرفته بودند و سوال می پرسیدند بچه ها سوار ماشین شده بودند. او بین جمعیت ایستاده بود که یکی با چاقو بهش حمله کرد. دانشجوها گرفتندش. بچه ها هول کرده بودند. می خواستند از ماشین پیاده شوند اما پدر اشاره کرد  که آرام باشند و بمانند. دانشجوها دنبال تلفن می گشتند که به پلیس خبر دهند. گفت: ایشان حالشان خوب نبود ولشان کنید، بگذارید بروند.

 

 

سرگرم خواندن یک رمان بودم و متوجه آمدن دایی نشدم. آرام بالای سرم ایستاده بود و نگاهم می کرد. در آن زمان قصه های دنباله داری در مجلات چاپ می شد و همه ی بچه های فامیل منتظر چاپ آن ها بودند. حتی بعد از آن که این قصه ها به صورت کتاب هم چاپ می شد، آن ها را می خریدند و با ولع مطالعه می کردند. این مجلات و کتاب ها دست به دست می گشت. سرم را که از کتاب برداشتم، دایی لبخندی زد و گفت:

«آقا جواد[1]! این داستان ها جذابه، اما بعدها برای این که وقتت را با خوانهدن شان تلف کردی، افسوس می خوری. این داستان ها ساخته ی تخیلات نویسندگان است. تخیل را پرورش می دهد، اما در این سن و سال باید کتاب هایی هم بخوانی که تعقل را رشد بدهد.»

بعد چند کتاب از جمله «تاریخ تمدن» را پیشنهاد کرد. فقط نمی گفت نخوانید، بلکه  کتاب هایی هم برای خواندن معرفی می کرد.

 

 

تازه از نجف آمده بود قم. در جلسات خانوادگی، گل سر سبد جمع بود. وقتی می دید دو تا از بچه های فامیل حضور دارند، فورا یک درس عاطفی و تربیتی می گفت؛ به اصطلاح تک مضراب می زد:

-         محمّد جان! هر فرصتی برایت پیش می آید و به هر چیزی که برخورد کردی، اگر دیدی غیر از لحظه ی قبل است و چه بسا در لحظه ی بعد هم دیگر نباشد، در آن دقیق شود! فضول شو! کنجکاو شو و ببین.

-         حتی موسیقی سنتی؟

-         بله! مگر پدرت با موسیقی آشنا نیست؟ سعی کن هفته ای یک پرده موسیقی را از پدرت یاد بگیری. آن وقت دریچه ی یک علمی به روی ات باز می شود که خودش جهان دیگری است.



یک بار که آقای بهشتی جلسه با بعضی از نوجوانان ایرانی مقیم آلمان ( هامبورگ ) داشت که فارسی هم بلد نبودند شاهد بودم با این نوجوانان خیلی با احترام صحبت می کرد و عجیب این که در برخورد با این نوجوانان مانند بزرگسالان رعایت نظم و وقت شناسی را هم می کرد و من شنیدم به آنها می گفت مثلاً سر ساعت 5 من با دیگران قرار دارم و سر همان ساعت گفت و شنود و خنده اش را با آنها تمام و کار دیگری را شروع می کرد و این طور نبود که مثل بعضی بگویند حالا چون اینها بچه هستند تا هر وقت که دلشان می خواهد بنشینند یا این که زودتر از موعد معین برنامه را با آنها تمام کند .

 

با کمال تأسف، متدینین امروز معتقدند که دین فقط برای مرگ است. به این سبب، جوانان که تصور می‌کنند دین با راه زندگی، با کار و کوشش، و با تلاش برای تأمین آینده تطبیق نمی‌شود و هماهنگی ندارد، از دین اعراض می‌کنند. در حالی که به طور مسلم می‌توان گفت، اسلام و یا هر دین خدایی، هیچ یک از غرایز اصلی و احتیاجات ضروری انسان را منع نکرده است. از خوردن و آشامیدن جلوگیری نکرده، بلکه گفته است راه صحیح را برای خوردن و آشامیدن انتخاب کنید! تجاوز نکنید! افراط در خوردن نکنید! عیناً همین ترتیب را در غریزۀ جنسی انسان مشاهده می‌کنیم.

 

امام موسی صدر _سفارش ماندگار

http://www.imam-sadr.com/




 

‌امام موسی صدر: طبیعت ‌جوان تمایل ‌به ‌تحرک ‌و گسست ‌از وضع ‌موجود جامعه ‌است و احساس ‌نیاز به ‌خودنمایی و آرمان‌ها و پاکی درون ‌او، عواملی‌اند که ‌در بسیاری‌ از مواقع‌ او را به ‌حرکت ‌خشنی‌ وامی‌دارد که ‌ما آن ‌را شورش ‌می‌نامیم. اما اگر جامعه، وظیفۀ ‌خانوادگی و اجتماعی‌اش‌ را در برابر جوان ‌انجام ‌دهد و از او در برابر عوامل ایجاد عقده‌ها حمایت ‌کند، از این ‌روحیۀ شورشی ‌بهره‌ خواهد برد. اما اگر در جامعه‌ای، به تربیت‌ خانوادگی بی‌اعتنایی شود و پدران‌ و مادران‌ و جامعه ‌به ‌سرگرمی‌های ‌خود مشغول ‌باشند و در رفتار خود با جوانان ‌دقت ‌نکنند، این ‌شورش ‌با کینه‌توزی‌ همراه‌ خواهد بود.

 

مسیره الامام موسی الصدر. جلد دوم




در یکی از خیابان های فرانکفورت قدم می زدیم. پیشنهاد کردم برویم کافه و با هم قهوه بخوریم. همین که نشستیم، گروهی برای رقص و پایکوبی وارد شدند. از این که وارد چنین مکانی شده بودم، دستپاچه شدم و از پیشنهادم شرمنده. خواستم چیزی بگویم که «دایی» پیش دستی کرد: