سرگرم خواندن یک رمان بودم و متوجه آمدن دایی نشدم. آرام بالای سرم ایستاده بود و نگاهم می کرد. در آن زمان قصه های دنباله داری در مجلات چاپ می شد و همه ی بچه های فامیل منتظر چاپ آن ها بودند. حتی بعد از آن که این قصه ها به صورت کتاب هم چاپ می شد، آن ها را می خریدند و با ولع مطالعه می کردند. این مجلات و کتاب ها دست به دست می گشت. سرم را که از کتاب برداشتم، دایی لبخندی زد و گفت:
«آقا جواد[1]! این داستان ها جذابه، اما بعدها برای این که وقتت را با خوانهدن شان تلف کردی، افسوس می خوری. این داستان ها ساخته ی تخیلات نویسندگان است. تخیل را پرورش می دهد، اما در این سن و سال باید کتاب هایی هم بخوانی که تعقل را رشد بدهد.»
بعد چند کتاب از جمله «تاریخ تمدن» را پیشنهاد کرد. فقط نمی گفت نخوانید، بلکه کتاب هایی هم برای خواندن معرفی می کرد.
منبع: سید موسی صدر/ امیر صادقی/ تهران/ نشر میراث اهل قلم/ چ 1/ زمستان 1390/ ص 20