عطار و گِل خوار[1]
شخصی دچار بیماری گل خواری بود. به دکان عطاری رفت تا مقداری قند بخرد ولی همین که چشمش به سنگ ترازوی عطار افتاد شادمان شد و منتظر ماند تا هنگامی که عطار مشغول برداشتن قتد از جوال می گردد، از سنگ ترازو بخورد! خلاصه آن که، عطار مشغول شکستن قند شد و آن شخص دزدکی از سنگ ترازو می خورد و از این کار بسیار خرسند بود.
پیش عطاری یکی گل خوار رفت
تا خرد أبلوجِ[2] قندِ خاص زفت
پس برِ عطارِ طرّارِ دو دل
موضعِ سنگِ ترازو بود گِل