یک روز دفترم نشسته بودم. آقای رجایی، فشاری که روی شانه من داد دیدم ای داد بیداد، ما همین الان باید دعوا کنیم. نگاه کردم رنگش مثل گچ پریده است. چی شده؟ گفت: تو نمیدانی چه کار کردی؟ گوشی از من امام کشید که در عمرم کسی اینجور با من برخورد نکرده بود.
_ چی گفت امام؟ سر چی؟ خدایا چه خلافی کردهایم؟ ما تمام دلمان با امام، تمام دلمان با انقلاب، چی شده؟
گفت ... راجع به آن اطلاعیه جواب میتران.
گفتم: آقا به میتران میگفتی که این را بد ترجمه کردهاند؛ ما "مرکز سقر" نوشتیم.
گفت: اصلاً دعوا این نبوده است که،