دنیای ما

ای انسان! تو سازنده ی تاریخ،آینده،قیامت، بهشت و جهنم هستی.

دنیای ما

ای انسان! تو سازنده ی تاریخ،آینده،قیامت، بهشت و جهنم هستی.

دنیای ما

بسمه تعالی
می خواهیم با هم رشد کنیم. بیایید به هم کمک کنیم بهتر شویم و تابعیت بیشتری از عقل و عشق داشته باشیم تا هوس هایمان.

دیدگاه و نظراتتان را در میان بگذارید.

لطفا به سایر وبلاگ هایمان سر بزنید:
- دنیای ما (http://donyayema.blog.ir)
- برای زندگی ( http://donyayema2.blog.ir )
- علم و اندیشه (http://donyayema3.blog.ir )
- در خدمت انسان (http://mehre8.blog.ir )





آخرین نظرات

۳۳ مطلب با موضوع «اخلاق اسلامی» ثبت شده است


 

-        توفیقاتمان زیاد بود توی این سفر. الحمد لله. یکیش این که در خدمت یکی از شریفترین بندگان خدا بودیم. تا کاروان یک جا توقف داشت، ایشان سجاده اش پهن بود. مرتب عبادت، مرتب نماز ... کاش خدا حج ما را هم به برکت وجود او قبول کند.

جعفربن محمد (ع) پرسید:

-        این کسی که می گویید، کارهایش را کی می کرد؟ کی به حیوانش می رسید؟

مرد دوباره نفسی چاق کرد:

-        ایشان مشغول تسبیحات و نوافل خودش بود؛ افتخار انجام کارهایش هم با ما بود.

-        خوب پس شما همه تان به او برتری داشته اید!

 

تازه از نجف آمده بود قم. در جلسات خانوادگی، گل سر سبد جمع بود. وقتی می دید دو تا از بچه های فامیل حضور دارند، فورا یک درس عاطفی و تربیتی می گفت؛ به اصطلاح تک مضراب می زد:

-         محمّد جان! هر فرصتی برایت پیش می آید و به هر چیزی که برخورد کردی، اگر دیدی غیر از لحظه ی قبل است و چه بسا در لحظه ی بعد هم دیگر نباشد، در آن دقیق شود! فضول شو! کنجکاو شو و ببین.

-         حتی موسیقی سنتی؟

-         بله! مگر پدرت با موسیقی آشنا نیست؟ سعی کن هفته ای یک پرده موسیقی را از پدرت یاد بگیری. آن وقت دریچه ی یک علمی به روی ات باز می شود که خودش جهان دیگری است.



 

نقل کرده‌اند که عرب بیابانگردی - که از تمدن و شهرنشینی و آداب معاشرت و اخلاق معمولی زندگی چیزی نمیدانست - با همان خشونت صحراگردی خود، به مدینه آمد و خدمت پیامبر رسید. آن حضرت، در میان اصحاب خود - حالا یا در مسجد و یا در گذرگاهی - بودند. او، از ایشان چیزی خواست که پیامبر هم به او کمکی کردند و مثلاً پول و غذا و لباسی به او دادند. بعد که این را به او بخشیدند، به او گفتند: حالا خوب شد؟ من به تو نیکی کردم؟ راضی هستی؟ آن مرد، به‌خاطر همان خشونت صحراگردی خود و صراحت و بیتعارفییی هم که این‌گونه افراد دارند، به‌خاطر آن که ظاهراً این محبتها کمش بوده است، گفت: نه، هیچ کاری انجام ندادی و هیچ محبتی نکردی و اصلاً این چیزی نبود که تو به من دادی!

 

طبعاً این‌گونه برخورد خشن نسبت به پیامبر، در دل اصحاب یک چیز ناخوشایند سنگینی بود. همه عصبانی شدند. چند نفری که اطراف پیامبر بودند، خواستند با عصبانیت و خشم، به این عرب چیزی بگویند و عکس‌العملی نشان بدهند؛


بنام خداوند بخشنده مهربان

پیامبر یا هر رهبر مسئولی چون آگاهی دارد و مسئولیت الهی دارد و انسان است، پیروان او نمی‌توانند ادعا کنند اگر ما هم مثل پیامبر بودیم همین‌گونه بودیم، هرگز!

مردم نیز به تمام و کمال چون پیامبرند، پیامبر به وظایف خود عمل کرد، پس بر ایشان است که بدون بهانه و عذر به وظایف خویش عمل کنند.

قرآن کریم در جاهای متعدد می‌کوشد که بر بشر بودن پیامبران تأکید کند.

قرآن در جاهای متعددی پیامبر را ملامت و او را تأدیب و توبیخ می‌کند و به او تذکر می‌دهد و نصیحتش می‌کند و پیامبر(ص) نیز همۀ این عتاب‌ها و توبیخ‌ها و این تربیت‌ها را برای مردم بیان می‌کند تا تأکیدی باشد بر انسان بودن او.

مشاهده ی سخنرانی

دقت کنید: از گزینه ی subtitle language گزینه ی "فارسی" را انتخاب کنید.

دو سه سال مانده به پیروزی انقلاب یک روز شهید بهشتی مارا برای کاری به منزلشان دعوت کردند . من چون فوق العاده و خاص ایشان را که با دیگران از این جهت تفاوت جدی داشت می دانستم سر ساعت در منزلشان حاضر شدم . در منزل دو سه نفر پهلوی ایشان نشسته بودند که با آنها در حال صحبت بودند . وقتی به ساعت نگاه کردند چون احساس کردند هنوز قصد دارند بنشینند به آنها گفتند


هر نفسى که مى ‏کشید، هر قدمى که برمى‏ دارید، و هر لحظه‏ اى که از عمر شما مى ‏گذرد، اصلاح مشکلتر گردیده ممکن است ظلمت و تباهى بیشتر شود. هر چه سن بالا رود، این امور منافى با سعادت انسان زیادتر شده قدرت کمتر مى ‏گردد؛ پس، به پیرى که رسیدید دیگر مشکل است موفق به تهذیب و کسب فضیلت و تقوى شوید؛ نمى ‏توانید توبه کنید؛ زیرا توبه با لفظ اتوب إلى اللّه تحقق نمى ‏یابد؛ بلکه ندامت و عزم بر ترک لازم است


یک روز در دانشگاه آزاد دیدم تبلیغ زده اند که آقای «د» از سخنرانان به نام کشوری به استان ما می آید. به «س» زنگ زدم و گفتم چرا ما نمی توانیم ایشان را به دانشگاه بیاوریم؟ گفت: «از نظر مالی مشکل داریم. با کانون «ا.خ» صحبت کن ببین چی می تونی بکنی منم این ور رو دارم.»

زنگ زدم به «ظ» دبیر کانون. گفت :«اصلا این از برنامه های اصلی ما بود که به خاطر مسائل مالی نتونستیم بیاریمش». آن ها پول سخنران را داشتن ولی پول لازم برای پذیرایی و مراسم جانبی را نداشتند. گفتم:«چرا نگفتی همون موقع؟ حالا اگه قضیه حله بریم جلو و برنامه رو برگزار کنیم. الان نگرانی اصلی خود مجوز سالن هست. فکر می کنی بتونیم تالار رو هماهنگ کنیم؟»