آقای بهشتی یک روحانی بسیار شاداب ، پرتلاش ، منظم و در عین حال نظیف و بسیار دقیق و منظم بودند و برای وقت خود حساب جدی قائل بودند . گاهی دیده می شد در تقویم خود می نوشتند ملاقات با فلانی در یکشنبه ساعت 4 بعد از ظهر شش ماه بعد و این وعده را در وقت مقرر آن انجام می دادند .
اگر حادثه ای در برنامه ایشان پیدا می شد قبلاً افراد را مطلع می کردند چون به قرارهای خودشان بسیار مقید بودند . من و برادر شهیدم که در فاجعه حزب با ایشان به شهادت رسید درس فلسفه ما از آثار شهید صدر را ماهی یک بار در خدمت ایشان مباحثه داشتیم و اشکالات ما را برطرف می کردند یک روز که در منزلشان درس بود وسط درس فرزندشان آمد و گفت آقای مطهری دم درآمده و با شما کار دارند . ایشان خیلی جدی به فرزندشان گفتند به ایشان عرض کنید من الان کار دارم اگر مطلبی دارند به شما بگویند من بعد از درس با ایشان تماس خواهم گرفت فرزند ایشان رفت و برگشت و گفت آقای مطهری می گویند خود پدرتان بیایند تا به ایشان بگویم . ایشان هم از ما عذرخواهی کردند و گفتند ناگزیر هستم خودم بروم و بلند شدند و رفتند . وقتی برگشتند دیدیم چهره ایشان از ناراحتی سرخ شده است